بسم الله الرحمن الرحیم
چهل روز گذشت…
صدا، صدای زنگوله ی اشتران خسته از راه است.
صدا، صدای کودکان یتیم و مادران بی فرزند است.
صدای سلام می آید.
« به احترام اهل بیت همه از مرکب پیاده شوند…»
و همه در حسرت، در بهت می نگرند…
اینجا بود؟
ناگهان ولوله می شود…
برای زودتر رسیدن وقت رکاب یافتن نیست، با یک خیز، با یک پرتاب خود را باید به زمین خشک بیابان رساند…
این همه قبر و این همه دلداده…
این همه اشک و این همه ناله…
هر کس آرامگاه یک شهید را نشانه می رود، روی خاک…
پر از نقش چادرهای مشکی و مشت های پر خاک می شود.
یک نفر از سر یک آستانه می رود به دیگری و در هر آستانه ای خاطره ای است…
کجاست یوسف بنی هاشم، عباس (ع)؟
کجاست شبه پیغبر، علی(ع)؟
کجاست یادگار حسن، قاسم (ع)؟
کجایی حسین(ع)؟؟
کجایی زهیر؟کجایی مسلم؟
و « کجایی» ها می شود نسیم و می وزد در صحرا…
یک نفر انگار مدت هاست رنگ سایه ندیده، صدا می زنندش رباب!
یک نفر انگار خنده را از یاد برده، کودکان صدایش می زنند، عمه!یک نفر از جمع کودکان کم شده…رقیه…
اینجا روی مزار حسین(ع) انگار با اشک کسی خیس خورده است…
یکی قبلا اینجا بود دست بر خاک می کشید و مویه می کرد: حبیب لا یجیب حبیبه؟(دوست جواب دوست را نمی دهد (جابر بن عبدالله انصاری)
* * * * * * * *
التــــــــــــــــــــتماس دعا
نظرات شما عزیزان:
سلام مرسی ی ی ی ی
استفاده نمودم م م م م
من که سر می زنم م
شما چی ؟؟؟؟؟؟؟
موفق باشین ن ن
خدانگهدارتون ن
استفاده نمودم م م م م
من که سر می زنم م
شما چی ؟؟؟؟؟؟؟
موفق باشین ن ن
خدانگهدارتون ن
برچسب ها :